جدول جو
جدول جو

معنی کال جو - جستجوی لغت در جدول جو

کال جو
درست نجویدن غذا، غذا را نجویده خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کبوک، صلصل، کوکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال گو
تصویر فال گو
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاه جو
تصویر چاه جو
مقنّی، آنکه کاریز حفر می کند، چاه کن، آنکه قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالجوش
تصویر کالجوش
اشکنۀ کشک، اشکنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه جو
تصویر راه جو
جویندۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاه جو
تصویر جاه جو
جاه طلب، برای مثال بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی / مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان (خاقانی - ۳۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام جو
تصویر کام جو
آنکه در طلب آرزوی خود برآید، جویندۀ کام و مراد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نام قلعه ای است در هندوستان که نیل از آنجا آورند. (برهان) (از آنندراج) (تحقیق ماللهند ص 99). نام قلعه ای است به هند که نیل از آنجا آورند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). و نیل چیزی است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان). شهری است در مشرق بنارس. قلعه ای است در مولتان، و محمود غزنوی آن قلعه را گشود:
تو آن شهی که ز بهر غزات رایت تو
به سومنات رود گاه و گه به کالنجر.
فرخی.
برسد قافیۀ شعر بپایان نرسد
گر بگویم که چه کرد او به بت کالنجر.
فرخی.
گهی باشد صهیل اسب او در خاک ترکستان
گهی باشد سلیل تیغ او در حد کالنجر.
عبدالواسع جبلی.
و در مستی او را بگرفت و به قلعۀ کالنجر محبوس کرد و هفت سال در حبس بود و هم آنجا وفات یافت. (تاریخ گزیده ص 435). چون قوتی بهم رسانید نزد اعظم همایون که در آن ایام قلعۀ کالنجر محاصره داشت معتبران را فرستاد که شما به جای پدر و عم من اید. (تاریخ شاهی ص 69). و هرکس از امرا به زیادتی جاگیر و ادرار سرفراز گشت. سرانجام مهام سلطنت داده، رایات جاه و جلال به جانب قلعۀ کالنجر در حرکت آمد. (تاریخ شاهی ص 133). در آن وقت همایون پادشاه بقلعۀ کالنجر تشریف داشتند. چون خبر طغیان افغانان شنیدند عنان توجه بدفع آن طایفه معطوف داشتند. (تاریخ شاهی ص 184). چون شش سال و پنج ماه از عهد او برآمد خواص خان را بجهت نرسنگ دیو به ندیله فرستاد که او را به خدمت بیاورد. او گریخته به راجۀ کالنجر پناه برد. خواص خان چندانکه به راجۀ کالنجر مراسلات نمود او بدادن راضی نشد. (تاریخ شاهی ص 228)
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
یکی از مبادی تاریخ هندوان. (تحقیق ماللهند ص 205)
لغت نامه دهخدا
در مغرب ایران مردمانی بوده اند موسوم به کاس سو که نژاد آنها محققاً معلوم نیست، اینها همان مردم اند که در تاریخ بابل و عیلام ذکرشان گذشت و مورخین یونانی آنها را ’کوسیان’ یا ’کیسی’ نامیده اند، (ایران باستان ص 157)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ تَ / تِ)
راه جوی، راه جوینده، جویندۀ راه، پژوهندۀ راه، جویای راه، متجسس و متفحص راه، جویندۀراه حقیقت، پژوهندۀ راه و طریقت درست:
جهاندیدگان پیش او آمدند
شکسته دل و راهجو آمدند،
فردوسی،
و رجوع به راه جوی شود
لغت نامه دهخدا
جویندۀ شاه، که شاه جوید، خواستارو طلبکار شاه، خواهنده و پژوهندۀ شاه:
همه سندلی پیش اوی آمدند
پر از خون دل و شاهجوی آمدند،
فردوسی،
،
که شاه او را بجوید، و رجوع به شاه جوی شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ / نُو)
سالی که از نو آغاز شود. سال جدید. و در ایران سال نو از آغاز فروردین یا حمل است:
چو بودی سر سال نو فرودین
که رخشان شدی در دل هوردین.
فردوسی.
- امثال:
چون که آید سال نو گوئیم دریغ از پارسال. و رجوع به نوروز شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر و در 60 هزارگزی شمال باختری بردسکن و 2 هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بردسکن واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 40 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و زیره و انگور و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، اسب پالانی بارکش، (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ /نُو)
عملی تازه. احدوثه
لغت نامه دهخدا
از اصطلاحات احکام نجوم معمول در هند قدیم. (تحقیق ماللهند ص 266). رجوع به جوکات و شدبد در صفحۀ 263 کتاب تحقیق ماللهند شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز، واقع در 87هزارگزی جنوب خاوری کبود گنبد، دامنه و سردسیر است و 25 تن سکنه دارد و آبش از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه، و شغل اهالی زراعت است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ / جِ)
فاخته، و آن پرنده ای است مشهور و شیرازیان آن را قالنجه خوانند. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). صاحب جهانگیری گفته است قاف درزبان فارسی نیامده و عوام آن را قالنجه گویند. (آنندراج). و به عربی صلصل گویند. (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 259). و بعضی عکه را نیز قالنجه گفته اند. (برهان). به فارسی اسم عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). ورشان. کالنجه، عقعق که عوام شیراز قالنجه گویند و بعضی فاخته را گویند، و اول اصح است. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
به هندی ظاهراً معنی آهن و آهنین را میدهد و قلعۀ کالنجر را که در مادۀ قبل اشاره کردیم بهمین مناسبت کالنجر گفته اند:
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلا او
تصویر کلا او
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهل رو
تصویر کاهل رو
سست گام آنکه بسستی راه پیماید: (کاهل روی چو باد صبا را ببوی زلف هر دم بقید سلسله در کار میکشی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پلو. طرز تهیه: گوشت بره خام را در روغن و پیاز و کشمش تاب داده در پلو گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال نو
تصویر سال نو
سالی که از نو آغاز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جو
تصویر باز جو
کسی که جانب دولت یا موسسه ای ماء مور رسیدگی و تحقیق در امری است
فرهنگ لغت هوشیار
ستور رو راه مال رو. راهی که از آن چارپایان (اسب و استر و خر) عبور کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال رو
تصویر مال رو
((رُ))
راه باریکی که در اثر رفت و آمد چهارپایان درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالجوش
تصویر کالجوش
کله جوش، اشکنه، نوعی غذای حاضری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
((لِ جِ))
فاخته
فرهنگ فارسی معین
درست نجویدن غذا، نجویده خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی پارچه، پارچه ی فاته شده، لبه ی پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی